یادداشت های یه بنده خدا

لطفا وقتتان را با خواندن این وبلاگ تلف نکنید!
مشخصات بلاگ

هو الناظر

"چمران می‌گفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنی‌هایش است. با تمام این حرف‌ها، گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند! و گاهی انسان دوست دارد سیر گریه کند؛ اما قساوت قلب امانش نمی‌دهد ..."
بخشی از کتاب حرمان حور
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۱۲ ب.ظ

پای در کفش خیاط ها


جمعه شب بودندی و بهر تنوع و سرگرمی به تعمیر کیف مبارک روی همی آورندی. ساعت ها گذشتندی و نخ ها پاره شدندی و سوزن ها یکی یکی شکستندی ... در میانه کار از خود همی پرسیدندی که آیا تولیدی ها هم برای دوخت و دوز کیف این همه وقت و خسارت صرف کردندی؟ کیف مفلوک همی نعره برآورندی که اگر تولیدی ها چنین کار کردندی ورشکست شدندی و در عوض دکان کیف های چینی علم کردندی. عقل همی نهیب زدندی که اگر تولیدی ها بهر هر کیف بسی وقت و هزینه گذاشتندی این کیف فلک زده، به این زودی، احتیاج به تعمیر پیدا نکردندی، ضمنا نخ و سوزن های آنها اینقدر نازنازی نبودندی ...
در انتها پس از خسارت بسیار و اتمام سوزن های چرخ خیاطی، کیف تعمیر شدندی...
به یاد سخن شوهرخاله افتادندی که "مهندس ها همان به، که کار خویش کردندی و پای در کفش خیاط ها ننمودندی"
لیک حاشا که حقیر دست از خودکفایی برداشتندی!! :)

۰ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۶:۱۲
یه بنده خدا
دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ق.ظ

و هو الذی ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...


کاکتوس تنها به آسمان چشم دوخت. آسمان آبی کم کم به سرخی می گرایید. دلش گرفته بود. باران می خواست. ریشه هایش چند وقتی بود برای چند قطره آب له له می زدند. نگاهی به شنهای تفتیده بیابان کرد. تلالو نور خورشید درغروب آنها را زیباتر کرده بود. با خود فکر کرد این محرومیت ها زیبایی هایی هم دارد اما این دلیل خوبی برای فراموشی باران نیست. دلش غصه ای داشت به وسعت تمام بیابان.

ستاره ها یکی یکی روشن می شدند و وسعت آسمان را بیشتر و بیشتر می کردند. کاکتوس کم کم به خواب فرو رفت.

نیمه های شب از تشنگی بیدار شد. درمانده شده بود. دست هایش را بالا برد.

- خدای مهربانم باران بفرست. دیگر طاقت این تشنگی را ندارم. به خارهایم نگاه نکن. به بزرگی ات نگاه کن.

چشم به بیکرانگی آسمان دوخت. باد تندی وزیدن گرفت. شن ها محکم به سر و صورت کاکتوس خوردند و تنش زخمی شد و چندتایی از خارهایش کنده شد. از جای زخم ها اشک بود که سرازیر می شد. کاکتوس چشمانش را بست و های های شروع به گریه کرد. کم کم خواب چشمانش ربود...

با نوازش دست های خنکی بیدار شد. باورش نمیشد. مگر می شود کسی کاکتوس را نوازش کند. چشم هایش را باز کرد. باران گرفته بود...



آیه نوشت: وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الغَیثَ مِن بَعدِ ما قَنَطوا وَ یَنشُرُ رَحمَتَهُ (شوری 28)

و اوست خدایی که باران را پس از نومیدی خلق می فرستد و رحمت خود را منتشر می کند.

۰ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۵
یه بنده خدا