به امید بامداد روشن قدس ...
بسم رب الشهدا و الصدیقین
هم اسم دایی شهیدم بود. شهید علیرضا سماوات ...
کاسههای روی سنگ مزار توجهم را جلب کرد. اولین چیزی که با دیدن کاسه های سنگی روی قبر به ذهنم خطور کرد، این بود که شاید برای آب و دانه دادن به پرندهها ساخته شدهاند. شاید هم دلیلش چیز دیگری باشد که من نمیدانم.
آب آوردم و قبر رو شستم و کاسه ها را پر از آب کردم. چندتایی هم عکس گرفتم که اگر قسمت شد صفحه اینستاگرامم را با آن معطر کنم. بعد از فاتحه و ... به سمت خونه حرکت کردم تا دیر به افطار نرسم. هنوز زیاد از مزار شهید دور نشده بودم که دیدم مزار این شهید توجه چند نفر دیگر را هم جلب کرده ...
**
چند روز بعد وقتی که با کامپیوتر عکس را باز کردم، نوشته روی سنگ عمودی توجهم را جلب کرد. نوشته بود چند ساعتی به حمله مانده ... آخر نوشته را نگاه کردم. "نوشتاری از شهید طریقالقدس" تاریخ شهادت هم 8 آذر 1360 یعنی اولین روز عملیات...
درست است؛ شهید این نوشته را درست چند ساعت قبل از شهادتش نوشته بود. نوشته عجیبی بود ...
**
"به نام خدای شهیدان
چند ساعتی به حمله مانده، امشب همه به وعدهها می خواهند وفا کنند. پیمان خون که با خمینی روح الله بستیم، میرویم که تحققش بدهیم. امشب من خونم را به خاطر اسلام راستین که تبلور آن در شرایط حاضر فتح کربلا و فتح قدس عزیز و در نهایت تحقق کامل امت واحده است میدهم. امشب من خونم را به خاطر اصالت انسان و اصالت کیفیت و اصالت علم وحی و اصالت ایمان و اصالت فطرت و نیاز میدهم. امشب خونم را به خاطر رهایی مردم مستضعف از قید و بند آمریکای جنایتکار و اسرائیل غاصب میدهم. و امشب خونم را به خاطر تداوم راه "حسین فهمیده" میدهم ... به امید بامداد روشن قدس..."